تعریف شخصیت
به طور کلی برای شخصیت تعریف های بسیاری ارائه شده است. در یک تعریف شخصیت را آن دسته از ویژگی های شخصیتی دانسته اند که پاسخ های فرد را در برابر یک محرک معین در محیط های یکسان بر می انگیزند. توصیف های گسترده تر، ویژگی های شخصیتی را پایدار و عمرانه دانسته اند؛ اگر چه شخصیت تا اندازه ای در درازای زمان و دوره های گوناگون زندگی تغییر می کند، اما به هر روی ویژگی های شخصیتی می توانند در روند رشد، شیوه ی احساس، اندیشه و رفتار افراد تاثیر گذار باشند.
شخصیت یکی از موضوع های روانشناسی است که به بررسی اندیشه ها، احساس ها، رفتارها، هدف ها و زمینه های مورد علاقه افراد عادی می پردازد. از این رو طیف گسترده ای از ویژگی های روانشناختی را پوشش می دهد؛ افزون بر آن الگوهای نظری گوناگون، راهبردهای مختلفی را برای اندازه گیری این ویژگی ها پدید آورده اند. برای نمونه الگوهای انسان گرا بر این باورند که مردم هدف های روشن و به خوبی تعریف شده ای دارند و برای دست یافتن به آنها به خوبی تلاش می کنند. از این رو می توان از خود آنهادر باره خودشان، انگیزه هایشان و سایر موضوع های روانشناختی پرسش کرد. از سوی دیگر در رویکرد روان پویایی( سایکودینامیک )فرض بر این است که مردم چندان به احساس ها و انگیزه های خود بصیرت و آگاهی ندارند؛ تا آنجا که رفتار آنها تحت تاثیر فرایندهایی بیرون از دامنه آگاهی شان شکل می گیرد. بنابراین برای بررسی و شناختاین عوامل ناخود آگاه نیازمند رویکرد کاملاً متفاوتی هستیم.
شخصیت، دربرگیرنده شیوهی مشخص اندیشیدن، احساس و رفتار، خلق و خو، نگرشها و نظرات است و به روشنی در تعامل با سایر افراد تعریف میشود. این تعریف شامل ویژگیهای رفتاری، چه مادرزادی و چه آموخته شده، است که یک فرد را از دیگری متمایز میکند و میتوان آن را در روابط افراد با محیط و گروه اجتماعی دید. از سوی دیگر ویژگی های شخصیتی از نیمرخ توزیع بهنجار پیروی می کنند که بیشتر جمعیت در میانه نیمرخ و افراد کمی در دو سوی آن قرار دارند.
اصطلاح شخصیت به عنوان یک مفهوم روانشناختی، در دو معنای اصلی گسترش یافته است. معنای نخست مربوط به تفاوتهای پایداری است که بین افراد وجود دارد: در این معنا، بررسی شخصیت بر طبقهبندی و توضیح ویژگیهای روانشناختی نسبتاً پایدار انسان تمرکز دارد. معنای دوم بر آن دسته از ویژگیهایی تأکید دارد که همه افراد را یکسان در نظر میگیرد و انسان روانشناختی را از سایر گونهها متمایز میکند. این مفهوم، نظریهپرداز شخصیت را به جستجوی آن دسته از نظمها در بین همه افراد رهنمون میکند که ماهیت انسان و همچنین عواملی را که بر روند زندگی تأثیر میگذارند، تعریف میشوند. این دوگانگی میتواند به روشنی دو سویی را که بررسی های شخصیت در پیش گرفتهاند، نشان دهد: ادر یک سو، پژوهش ویژگیهای خاصتر در افراد، و از سوی دیگر، جستجوی کلیت سازمانیافتهی کارکردهای روانشناختی که بر تعامل میان رویدادهای فیزیکی و روانشناختی درون افراد و رویدادهای اجتماعی و زیست شناختی پیرامون آنها تأکید میکند. تعریف دوگانهی شخصیت در بیشتر زمینه های مورد اشاره در زیر در هم تنیده شده است. با این حال، باید تأکید کرد که هیچ تعریفی از شخصیت .در این حوزه پذیرش همگانی پیدا نکرده است.
میتوان گفت که بررسی شخصیت ریشه در این ایدهی اساسی دارد که افراد با الگوهای رفتاری فردی خود - روشهای راه رفتن،سخن گفتن، چیدمان محل زندگی یا ابراز گرایش هایشان - مشخص میشوند. صرف نظر از رفتار، شخصیتشناسان به کسانی گفته می شود که به صورت نظام مند شخصیت را بررسی میکنند. آنها میکوشند دریابند که چگونه افراد در روشهای ابراز خود متفاوت هستند و تلاش میکنند علل این تفاوتها را روشن کنند. اگرچه سایر حوزههای روانشناسی بسیاری از کارکردها و فرآیندهای مشابه، مانند توجه، تفکر یا انگیزه را بررسی میکنند، اما متخصص شخصیتشناسی بر چگونگی کنار هم قرار گرفتن و ادغام این فرآیندهای مختلف به گونهای که به هر فرد هویت یا شخصیت متمایزی بدهد، تأکید دارد. بررسی نظام مند روانشناسی شخصیت از منابع مختلفی از جمله پژوهش های موردی روانپزشکی که بر زندگی در پریشانی و شرایط اضطراری متمرکز می شوند، فلسفه که ماهیت انسان را بررسی میکند، فیزیولوژی، انسانشناسی و روانشناسی اجتماعی بهره گرفته است.
شاید بتوان گفت که بررسی نظام مند شخصیت به عنوان یک رشته مستقل و جداگانه در روانشناسی در دهه 1930 با انتشار دو کتاب درسی در ایالات متحده، "روانشناسی شخصیت " (1937) توسط راس استگنر" و "شخصیت: تفسیر روانشناختی "(1937) توسط گوردون دبلیو. آلپورت، و به دنبال آن " کاوشهایی در شخصیت " (1938) اثر هنری ای. موری، که شامل شماری از بررسی های آزمایشگاهی و بالینی بود، و نوشته ی یکپارچه و جامع گاردنر مورفی، " شخصیت: رویکردی زیستاجتماعی به ریشهها و ساختار " (1947)، آغاز شد. با این حال، ریشه های شخصیتشناسی را میتوان در آثار به جای مانده از یونانیان باستان جست و جو کرد، که نوعی نظریه زیست - شیمیایی از شخصیت ارائه نمودند.
جای شگفتی نیست که پژوهشگران دامنه گسترده ای از رویکردهای مختلف را برای شناخت ویژگی های شخصیتی برگزیده اند. یکی از راهبردهایی که در این زمینه بسیار به کار گرفته شده است، را می توان به شرح زیر جمع بندی کرد:
در اینجا نظریههای مربوط به مزاج، یعنی مزاجهای هومورال و ریختشناسی مورد بررسی قرار میگیرند.
نظریههای خلطی یا اخلاطی (هومورال)
شاید بتوان کهن ترین نظریه در باره شخصیت را در نوشتههای کیهانشناس، فیلسوف و فیزیولوژیست یونان باستان، امپدوکلس، جست. به باور وی، عناصر کیهانی - هوا (با ویژگیهای مرتبط با آن: گرم و مرطوب)، خاک (سرد و خشک)، آتش (گرم و خشک) و آب (سرد و مرطوب) - با تندرستی و بیماری مرتبط بودند که سبب شکل گیری مزاجهای فیزیکی چهارگانه بقراط، که با تغییرات در خلق و خو نیزارتباط داشتند، گردیدند: خون (مزاج دموی)، صفرای سیاه (مالیخولیایی)، صفرای زرد (صفراوی) و بلغم (بلغمی). این نظریه، با این دیدگاه که شیمی بدن، خلق و خو را تعیین میکند، به نوعی بیش از 2500 سال است که پابرجا مانده است. به گفته این نظریهپردازان آغازین، ثبات هیجانی - عاطفی و همچنین تندرستی به تعادل مناسب میان چهار مزاج بدنی بستگی دارد. زیادهروی در یکی ممکن است سبب بروز یک بیماری بدنی یا شدت یافتن یک ویژگی شخصیتی شود. بنابراین، پیش بینی می شد، فردی که خون زیادی دارد، خلق و خویی خونگرم داشته باشد - یعنی خوشبین، مشتاق و هیجانپذیر باشد. همچنین باور داشتند که صفرای سیاه زیاد (خون تیره شاید مخلوط با ترشحات دیگر) خلق و خوی مالیخولیایی ایجاد کند. افزایش بیش از اندازه صفرای زرد (ترشح شده توسط کبد) به پدید آمدن خشم، تحریکپذیری و بیماری زردی بیانجامد. گفته میشد که فراوانی خلط (ترشح شده در مجاری تنفسی) افراد را بیحس، بیتفاوت و غیرمتظاهر میکند و مانند آن. با پیشرفت علم زیستشناسی، این ایدههای و باورهای آغازین در مورد شیمی بدن با ایدههای پیچیدهتر و بررسی های نوین در زمینه هورمونها، پیام رسان های عصبی و مواد تولید شده در سامانه عصبی مرکزی، مانند اندورفینها، جایگزین شداند.
نظریههای ریختشناسی (نوع بدن)
نظریههایی که انواع شخصیتها را بر پایه شکل بدن (نوع بدنی) تعیین میکنند، با نظریههای زیست شیمیایی مرتبط هستند. نظریه ریختشناسی توسط روانپزشک آلمانی، ارنست کرچمر، گسترش یافت. او در کتاب خود با عنوان «جسم و شخصیت» که نخستین بار در سال ۱۹۲۱ منتشر شد، نوشت که در میان بیمارانش، ساختار بدنی ضعیف و نسبتاً ضعیف (آستنیک) و همچنین هیکل عضلانی (ورزشی) اغلب در بیماران دچار اسکیزوفرنیا دیده می شود، در حالی که هیکل کوتاه و تپل (پیکنیک) اغلب در میان بیماران گرفتار مانیک-دپرسیو یافت میشد. کرچمر یافتهها و ادعاهای خود را در نظریهای که ساختار بدنی را مسئول ویژه گی های شخصیتی معرفی میکرد، گسترش داد و نوشت که هیکلهای باریک و ظریف با درونگرایی مرتبط هستند. افرادی که بدنهای گرد، سنگین و کوتاه داشتند، دارای گرایش به سیکلوتایمی شناخته می شدند - یعنی دمدمی مزاج؛ اما اغلب برونگرا و شاد.
با وجود امیدهای اولیه مبنی بر اینکه انواع بدن ممکن است در طبقهبندی ویژگیهای شخصیتی یا شناسایی نشانگان روانپزشکی سودمند باشند، روابط گزارش شده توسط کرچمر به طور قوی توسط بررسی های تجربی پشتیبانی نشدند. در دهه ۱۹۳۰، پژوهش های دقیقتر ویلیام اچ. شلدون در ایالات متحده، نظامی را برای اختصاص یک عدد تیپ بدنی سه رقمی به افراد پدید آورد که هر رقم از ۱ تا ۷ متغیر بود. هر یک از این سه عدد به یکی از سه جزء ساختار بدنی شلدون مربوط میشد: نخستین عدد به اندومورف نرم و گرد، دومین عدد به مزومورف مربعی و عضلانی؛ و سومین عدد به اکتومورف خطی و ریز استخوان. بنابراین، یک اندومورف افراطی ۷۱۱، یک اکتومورف افراطی ۱۱۷ و یک فرد معمولی ۴۴۴ خواهد بود. سپس شلدون فهرستی ۲۰ موردی از صفات تهیه کرد که سه دسته جداگانه از رفتارها یا خلق و خوها را از هم متمایز میکرد. به نظر میرسید که مقیاس خلق و خوی سه رقمی به طور قابل توجهی با پروفایل تیپ بدنی مرتبط است، ارتباطی که نتوانست پشتیبانی و حمایت شخصیتشناسان را به دنبال بیاورد.